• ۱۴۰۳ شنبه ۶ مرداد
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5589 -
  • ۱۴۰۲ پنج شنبه ۶ مهر

در هزارتوي نقاب و فريب

محمد صابري

آن روز كه آگوستين قديس اعترافاتش را نوشت و در ادامه آن روسو، كمتر كسي فكر مي‌كرد كه اين دست‌نوشته‌ها روزي دنياي ادبيات را تسخير و ژانري به نام ژانر اعتراف در دل بزرگان و انديشه‌ورزان و اديبان آن چنان جا باز كند كه هر صاحب سخني را به نوشتن و اعتراف به كرده‌هايش مجاب كند؛ اما شد، تن دادند و نوشتند براي ثبت در تاريخ، آن قدر تاثيرگذار كه فاكنر را وادار به اين موضع‌گيري كرد كه ادبيت در جايي اتفاق مي‌افتد كه مشاهده و تخيل بي‌درنگ بر تجربه زيستي نويسنده كارساز نيست و از اينگونه بود و هست «در جست‌وجوي زمان از دست رفته» پروست و «اوليس» جيمز جويس و «حاصل عمر» سامرست موام و ...
با اين مقدمه به مناسبت تجديد چاپ «مائده‌هاي زميني» ژيد كه خود اعتراف‌نامه‌اي است بديع و خلاقانه، نگاهي خواهم داشت گذرا به اين كتاب.
نگاه ژيد به زندگي و اتفاقاتش نگاهي چند سويه است. گاه زندگي را مايه خوشبختي مي‌داند وگاه بدبختي؛ اما نكته مهم در اين نگاه سورئاليستي در اين است كه هيچگاه صفر و صدي نمي‌اندیشد. درست بر خلاف دو سوم ساكنان آن، خوشبختي از نگاه او تعريفي ساده دارد: 
«از روزي كه به خود قبولاندم كه نيازي به خوشبختي ندارم، خوشبختي در وجودم آشيان كرد. ما اغلب درصدد آنيم كه خوش‌بختي را از راهي كه در واقع معلول خوش‌بختي است و نه علت آن، به دست آوريم و در نتيجه راه رسيدن به آن را پر دست‌انداز وپر مخاطره مي‌كنيم.»
ژيد توقع زيادي از زندگي ندارد اما همه توانش را به كار مي‌بندند که از زندگي كمترتوقع داشته باشد شايد‌ همين قناعت و مناعت طبع اوست كه او را از خوشبختي بي‌نياز مي‌دارد .
براي درك معناي زندگي اعتقادي به فهم اين موضوع‌ كه در جسم چه كسي حلول كرده‌ايم را ندارد بلكه‌ اعتراف مي‌كند كه اين نوع فهميدن باعث سردرگمي‌اش مي‌شود زيرا تلويحا ميان خود و بعضي موجودات، پيوندهاي متمايزتر، اجتناب‌ناپذيرتر و التهاب آورتر از آن چه قابل تصور است ايجاد مي‌كند.
ترجيح مي‌دهد در شب راه بسپارد تا خويشتن را آن كسي بپندارد كه در روز حركت مي‌كند. شب براي ژيد بر خلاف تصور همگان چراغي روشن‌تر از سوسوي ستارگان است، در سايه روشن‌هاست كه راه خودش را پيدا مي‌كند و خويشتن را معنا. نگاه شاعرانه‌اش به شب وسكوت، عمقي را از پهناي هستي كشف مي‌كند كه در روز روشن ناممكن مي‌نمايد، هستي در قاموس جهان‌بيني‌اش جزيي از كل آدمي است كه در جسم آدمي حلول و متبلور شده است.
با تمام وجود از اسارتي كه مي‌خواهند در نظرش ارزشمند جلوه‌اش بدهند بيزار است چرا كه زير بار هيچ گونه‌اي از يوغ نمي‌رود و بندگي و بردگي را در تضاد با فلسفه زندگي مي‌داند. بي‌رحمانه و دور از انصاف است كه اين نگاه پرسش‌گرانه و نقادانه‌‌اش را به انديشه ماركسيسم يا حتي ماكياولي‌ها نسبت بدهيم؛ چرا كه در جايي ديگر بر هر گونه تن دادن آدمي مي‌آشوبد: 
«انسان محكوم به بندگي كه قادر نيست زنجير بگسلد مرا به رقت مي‌آورد اما شرط رنجش همدلي‌ام را بر نمي‌انگيزد.»
تخيل و احساس را عزيزترين وگرامي‌ترين‌هاي روان آدمي مي‌داند و چيزي كه بيش از هر چيز ديگري در آنها دوست دارد اين است كه معتقد است تنها تخيلاتند كه در زندگي هيچ بخششي ندارند، سيطره‌اي بي‌مرز وحد و نشان براي روح حقير در نظر دارند و تا آن لحظه عزيز موعود از پاي نمي‌نشينند. چرا كه به خود و به راه‌شان سخت ايمان دارند. ايماني وراي كليسا وكشيش و دين.
براي انسان انديشمند هيچ زندان فكري‌اي را برنمي‌تابد كه انديشه توانا توان گريز از آن را نداشته باشد و به همين دليل است كه گاه انديشه را در مقام خداياني مي‌داند كه بي‌وجودشان زندگي از نظرش تهي از هر گونه مفهوم و معنايي است.
بر در راه ماندگان و نوميدان و كم‌آوردگان مي‌تازد و افسردگي را جز شور و شوقي فرو مرده نمي‌داند. تا انديشه و تخيل هست زندگي هست و تا اراده و ايمان هست، انسان نيز.
رواقيون و اهل منطق را به سخره مي‌گيرد و بيم لغزيدن را آفت راه؛ چرا كه همين بيم و وهم‌ناكي از فرو افتادن را دليل واداشتن انديشه مي‌داند كه دودستي به نرده‌هاي منطق بچسبد. يكسو منطق و از سويي آنچه كه از منطق مي‌گريزد: 
« همه خودآگاهي‌هاي به دست آمده آدمي در نبود منطق به دست مي‌آيد.»
در روابط اجتماعي انسان‌ها، دوام دوستي را بيشتر مديون تفاوت‌ها مي‌داند، نه وجوه مشترك يا ذوق و سليقه يكسان و بنا بر يك شناخت عميق از تعارض‌هاي وجودي انسان به اين نتيجه مي‌رسد كه شايد براي حفظ و تداوم دوستي‌ها بهتر اين باشد كه هرگز، هيچ يك به ديگري خدمت نكنند. چرا كه منشأ همه كينه‌ها واختلاف‌نظرها وگاه جنگ‌ها را در اصل خدمت انسان به انسان مي‌داند.
از همين منظر به گوشه ديگري از هندسه ناموزون آدمي مي‌نگرد و معتقد است كه وقتي آدم سر حال و خوشبخت نيست براي پي بردن به فاجعه زندگي ديگران مرتكب تجاوز به حريم ديگران مي‌شود. پنداري به غايت فصيح ودرست چه آنكه در اين مواقع، عموم همدردي‌ها و گاه همدلي‌ها از فرط كنجكاوي و مداخله در امور ديگران است نه صرفا شفقتي از سر نوع دوستي و شايد نپذيرفتن اينگونه همدلي‌ها نيز بدين دليل باشد كه هوش هيجاني حتي كم مايه‌ترين آدم‌ها، اينگونه مهرورزي‌ها را به هيچ انگارد واسباب مزاحمت!
ژيد هرگز اظهار علاقه‌اي به خوش‌بختي نمي‌كند- چيزي كه آدم‌هاي زيادي يا شايد بهتر باشد كه بگوييم همگي‌شان شبانه روز در پي‌اش مي‌دوند - و در مقابل آگاهي را به آن ترجيح مي‌دهد چرا كه به زعم او تنها با گوهر فريباي دانايي است كه مي‌توان ناخودآگاهِ آن ديگراني را كه پرواز نمي‌دانند، ديد و ديد كه چگونه در دايره تنگ مردمك‌هاشان كوچك و كوچك‌تر به نظر مي‌رسي. از همين گونه طرز فكر به روابط اجتماعي است كه موسيقي را تنها پديده‌اي مي‌داند كه مي‌شود به كمك آن حضور دسته جمعي آدم‌ها را تحمل كرد .
از هر گونه قضاوت وجزم‌انديشي اطرافيانش نمي‌هراسد و آگوستين وار كتاب اعترافاتش را به چاپ مي‌رساند، كتابي كه منجر به فروپاشي زندگي خانوادگي‌اش مي‌شود، ترجيح مي‌دهد براي چيزي كه هست مورد نفرت باشد نه براي چيزي كه نيست محبوب! 
مي‌گويد: «ترس از مضحكه شدن ما را به بدترين سستي‌ها و بزدلي‌ها مي‌كشاند.»
نگاه ژيد به چشم شايد كمي ساده‌انگارانه يا حتي تكراري به نظر‌آيد اما در دكترين ژيد چشم‌ها جايگاهي عظيم و دست نيافتني‌تر از پرهاي پرواز و افق‌ها و ستيغ كوه‌ها و لايتناهي آسمان‌ها دارد: 
«همواره بكوشيد عظمت در نگاه‌تان باشد نه در آن چه مي‌گوييد؛ چرا كه اين چشم‌هاست كه سخن مي‌گويد.»
و يا در جايي ديگر مي‌گويد: 
«اهميت در نگاه توست نه در آن چيزي كه بدان نگاه مي‌كني.»
در باب تربيت و در كتاب سكه‌سازان حرف‌هاي جالبي دارد كه هر فصلش شبيه «اميل» ژان ژاك روسو خود يك كارگاه روانشناسي براي تربيت فرزندان است. بر مادران مي‌تازد؛ مادراني كه خوشحالند كه در كودكان خود نفرت‌هاي احمقانه و غيرمنصفانه‌تر از نظرات خود را باز مي‌يابند. تنها گذشت زمان آنان را به در اشتباه بودن‌شان متقاعد مي‌كند؛ ولي در نهايت امر در برابر غرايز بد سر تسليم فرو مي‌آورد و به اين نتيجه مي‌رسد كه بهترين روش‌هاي تربيتي در برابر آنها به جايي نمي‌رسد!
هنر را نتيجه همكاري انسان و خداوند مي‌داند و مي‌پندارد؛ زماني كه انسان كمتر در آن دخالت كند نتيجه عالي‌تر است. زيباترين كتاب‌ها را آنهايي مي‌داند كه با جنون نوشته مي‌شوند و با خردمندي ادامه مي‌يابند.
نگاه ژيد به رنج انسان نگاهي خردمندانه و ظفرمندانه است و در واكاوي و چند و چون چرايي آن بيشتر رنج‌هاي آدمي را نه مقدر مي‌داند و نه ناگزير؛ بلكه بر اين باور است بيشتر وقت‌ها از وجود خود آدمي سرچشمه مي‌گيرند.
سخن را با اين گفته حكيمانه به پايان مي‌برم كه گفتن از او فرصتي بيش از اين‌ها مي‌خواهد.
« در جست‌وجوي آن نباشيم كه بيش از ارزش خود جلوه كنيم؛ ما مي‌خواهيم فريب بدهيم؛ آنقدر به ظاهر مي‌پردازيم كه سرانجام ديگر نمي‌دانيم كه هستيم.»

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون